امروزه همۀ سازمانهای دنیا در عملکرد، شیوۀ اجرا و حتی چرایی فعالیتهای خود، تغییرات سریع و فراگیری را تجربه میکنند. جهانیسازی و فناوریهای نوین، نیازمند شیوههای نوین انجام دادن کارها با استفاده از استعدادهای نوین و مهارتهای گوناگون است. افراد برای درخشیدن در این فضا میبایست در یادگیری مهارتهای جدید، مداومت داشته باشند. تحقیقات نشان دادهاند کارمندانی که یادگیری مستمر دارند از سایرین سبقت میگیرند. پیشروان قرن بیستویکم افرادی هستند که در تمام طول عمر خود مشغول یادگیری بوده و بهطور مستمر دانش، مهارت و شایستگیهای خود را گسترش میدهند.
یکی از فعالیتهای کلیدی سازمانها برای واکنش صحیح نسبت به فضای در حال تغییر کسب وکار، ایجاد سازمانی متشکل از فراگیران مستمر است. سازمانها برای آنکه اطمینان حاصل کنند همۀ مهارتها و استعدادهای موردنیاز را دارا هستند میبایست فرهنگ «یادگیری برای همه» را در سازمان ایجاد کنند که در آن افراد برای یادگیریِ مهارتها انگیزه و محرکهای لازم را دارا باشند.
موضوع این است که این فضا صرفاً توسط سازمانها ایجاد نخواهد شد بلکه بستگی به افراد نیز دارد که چگونه مترصد فرصت برای شکار موقعیتها هستند. هفت تمرین متمایز میتواند به کارمندان کمک کند تا دائماً در حال یادگیری باشند و در فضای جاریِ کسبوکار، بهروز باقی بمانند (شکل 1)
- روی رشد، تمرکز کنید
یادگیری با شخص آغاز میشود و با خودِ او پایان مییابد. اما آیا در میزان یادگیریِ افراد، محدودیتی وجود دارد؟ آیا هوش از بدو تولد، ثابت ثابت است یا میتواند توسعه یابد؟ در سال 2008 میلادی محققان از 10 شطرنجباز برتر دنیا، که بین 10 تا 50 هزار ساعت برای مهارت در این بازی وقت صرف کرده بودند، یک تست آیکیو گرفتند و متوجه شدند هوشِ 3 نفر از 10 نفر، پایینتر از میانگین است. از آنجایی که بازی شطرنج در سطوح بالای جهانی مستلزم هوش فوقالعاده است محققان به این فکر افتادند که چگونه چنین نتیجهای امکانپذیر است؟
بسیاری از مطالعات نشان دادهاند تخصص، محصولِ هوش نیست بلکه محصول تلاش و تمرین یا همان سختکوشی است. موفقترین انسانها ساعتهای زیادی را به تمرین و انجام کارهایی فراتر از حاشیۀ امن و شایستگیهای فعلی خود اختصاص میدهند و با مشاهدۀ نتایج بهدست آمده، مسیر خود را اصلاح میکنند. این مطالعات نشان میدهند هوش، قابل گسترش است و هیچ محدودیتی برای یادگیری وجود ندارد. در واقع مغز مانند یک ماهیچه است که با استفادۀ بیشتر، قویتر میشود؛ یادگیری نیز سلولهای عصبی را چالاکتر میکند و میتوانند ارتباطات جدید بهوجود آورند.
طی سی سال گذشته، کارول دووِک، یکی از روانشناسان دانشگاه استنفورد، مطالعات برجستهای دربارۀ فراگیران انجام داده است. او به این نتیجه رسیده است که افراد معمولاً از نظر شیوۀ نگرش به تواناییِ یادگیری، به دوگروه تقسیم میشوند: طرز فکر ثابت یا طرز فکر رشد. وی به این جمعبندی رسید که طرز فکر، در مواردی مانند میزان تلاش، درک انتقاد، تمایل به پذیرش شکست و در نهایت میزان یادگیری، تأثیر بهسزایی دارد.
افرادی که طرز فکر ثابت دارند بر این باور هستند که پتانسیل یادگیری آنها توسط ژن، سابقۀ اجتماعی-اقتصادی و یا فرصتها و موقعیتها، از پیش تعیین شده است. آنها احتمالاً افکاری نظیر «من نمیتوانم در جمع صحبت کنم پس بهتر است این کار را انجام ندهم» و یا امثالهم دارند.
افرادی که طرز فکر رشد دارند بر این باور هستند که پتانسیل واقعی آنها ناشناخته است چراکه نمیتوان پیشبینی کرد که در نتیجۀ اشتیاق، تلاش و پشتکار چه اتفاقی ممکن است رخ دهد. آنها از چالش، استقبال میکنند و آن را فرصتی برای رشد فردی میبینند. در نهایت، این افراد در مقایسه با گروهی که طرز فکر ثابت دارند، دستاوردهای بیشتری خواهند داشت.
سازمانها میتوانند از طریق تعریف وظایف جدید و متفاوت، کارمندان خود را به چالشهای جدید و در نتیجه یادگیری مهارتهای جدید ترغیب کنند اما افراد نیز باید باور داشته باشند که ظرفیت آنها برای یادگیری و رشد، نامحدود است. کارهای زیر برای گسترش طرز فکر رشد، توصیه میشود:
- مشخص کنید آیا طرز فکر ثابت دارید؟ و اگر جواب، مثبت است علت آن را بیابید.
- به این ادراک برسید که انتخاب شیوۀ رویارویی با وظایف، ایدهها و موقعیتها و تفسیر آنها بر عهدۀ شماست.
- یاد بگیرید صدای طرز فکر ثابت را بدون قضاوت بشنوید و در عین حال، پذیرای چالشها باشید.
- مجدداً روی طرز فکر رشد، تمرکز کنید.
- در چند زمینه، متخصص شوید
کارمندان قدیم پس از شروع به کار، در یک حوزه، متخصص میشدند و طی سالها دانش و شایستگیهای خود را، حین کار، تکمیل میکردند. این دانش، بهاصطلاح مدل T نامیده میشود (شکل 2).
قدیمی بودن این نگرش، آن را منسوخ کرده است. از سال 1840 میلادی، امید به زندگی برای هر یک سال، 3 ماه افزایش یافته است و این بدان معناست که مردم میخواهند مدت طولانیتری در محیط کار بمانند و خواهند ماند. این روند باعث میشود افراد نیاز به تخصص عمیقتری در زمینههای گوناگون داشته باشند و توسعۀ حین کار نیز هدفمندتر گردد. امروزه دانش باید مدل M باشد (شکل 3).
فرض کنید شخصی کارشناسی ارشد خود را در رشتۀ روزنامهنگاری به اتمام رسانده و در یک انتشارات شروع به کار میکند. در دهۀ 30 زندگی خود متوجه میشود در روزنامهنگاریِ مالی، متخصص شده و تصمیم میگیرد یک مدرک کارشناسی ارشد نیز در رشته اقتصاد کسبوکار بگیرد و در دهۀ 40 و 50 نیز ممکن است در کلاسهای تخصصی مرتبط مانند دیجیتالسازی، شرکت کند.
مهارتهای مرتبط، در محیط کار، جریان دارند. وجه تمایز متخصصان امروز در استفاده از مدل M بهعنوان یک راهنما برای کسب تخصص در زمینههای مختلف است. سازمانها نیز به نوبۀ خود میتوانند از طریق حمایت مالی و پیشنهاد کلاسهای تخصصی و جلسات توسعۀ متخصصان، کارکنان را در مسیر توسعۀ خود حمایت کنند.
- از حاشیۀ امن خود خارج شوید
بسیاری از محققین معتقد هستند یادگیری فقط زمانی رخ میدهد که افراد از حاشیۀ امن خود خارج شوند. هنگامیکه افراد کارهایی را انجام میدهند که آسان نیست بهاصطلاح در محدودۀ یادگیری قرار دارند؛ جایی که با کسب دانش نوین، مهارتهای جدید را گسترش داده و تمرین میکنند. محدودۀ یادگیری، افراد را در معرض خطر و استرس قرار میدهد که میتواند برای تلاش آنها مفید یا مضر باشد.
طبق قانون یِرکِز دادسون، بین افزایش استرس (که آن را «برانگیختگی» مینامند) و افزایش کارآیی، یک رابطۀ منحنی وجود دارد. (شکل 5). هنگامیکه افراد برای نخستین بار در معرض یک کار جدید قرار میگیرند یک استرس «خوب» را تجربه میکنند که کارآیی آنها را بالا میبرد. بههرحال استرس زیاد نیز میتواند به اضطراب (استرس «بد») منجر شود که تأثیر منفی بر کارآیی دارد. بنابراین اگرچه مهم است که افراد از حاشیۀ امن خود خارج شوند ولی انتخاب کارِ درست در مکانِ درست نیز بسیار حیاتی و حائز اهمیت است.
رشد فردی و تجربۀ بیرون آمدن از حاشیۀ امن که در نتیجۀ حضور در محدودۀ یادگیری، بهدست میآید معمولاً یک پیشرفت استاندارد دارد که با منحنی S نمایش داده میشود. منحنی S که در دهۀ 60 میلادی معرفی شد، نشان میدهد ایدهها و محصولات چگونه، چرا و با چه سرعتی در جوامع، منتشر میشوند.
هنگامیکه افراد یک کار جدید را تجربه میکنند در ابتدای منحنی S قرار دارند. شیب یادگیری، تند بوده و دانش و مهارت آنها بهسرعت افزایش مییابد. در ابتدای منحنی S، میزان پیشرفت و تأثیر کار افراد بر کسبوکار، محدود است. بعد از مدتی به خمیدگیِ منحنی میرسند؛ جایی که ناگهان درک، شایستگی و اعتمادبهنفس آنها بهسرعت افزایش مییابد و تأثیر فزایندهای بر کسبوکار میگذارد.
هنگامیکه فرد، مدت طولانیتری در نقش خود باقی میماند به قسمت بالا و مسطح منحنی S میرسد. در این مرحله، هیجان کار جدید فروکش میکند، یادگیری و توسعه متوقف میشود، وظایف و فعالیتها اتوماتیک میشوند، کسالت و خستگی، از راه میرسد و اثرگذاری بر کسبوکار بهطور قابل ملاحظهای کاهش مییابد.
اگر افراد در حاشیۀ امن خود باقی بمانند و در جستجوی نقشهای جدید و چالشهای متفاوت نباشند کارآیی آنها ممکن است تحت تأثیر قرار گیرد و حتی از کار برکنار شوند. فراگیران مستمر میتوانند از این مشکلات، دور بمانند و با آغاز یک منحنی S جدید، وارد مسیر دیگری شوند. سازمانها نیز میتوانند از طریق فراهم آوردن فرصتهای یادگیری و تغییر مسیر، در بازههای زمانی مشخص، کارمندان را در مسیر توسعه، نگاه دارند.
ادامه دارد …
هیچ دیدگاهی نوشته نشده است.